قولی که نگه داشته شد | Gemini Storybook
Gemini Storybook Story Details
Age Group
Language
Genre
Gemini Storybook Story Pages
1
قولی که نگه داشته شد – Page 1
"بارون نم نم میبارید و پسرک توی ماشین منتظر بود تا قطار برسه. نگاهش به آویز دریمکچری افتاد که با نسیم خنکی که از پنجرهی نیمهباز به داخل میخزید، آرام میرقصید."
2
قولی که نگه داشته شد – Page 2
"آهنگی قدیمی در ماشین پخش شد: «اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد...» و او را با خود به گذشته برد. به یک روز قبل از تولد بیست و هشت سالگیاش."
3
قولی که نگه داشته شد – Page 3
"دخترک با لبخندی که سعی میکرد نگرانیاش را پنهان کند، گفت: «میدونی فردا تولدته؟ و میدونی که من فردا عمل دارم و پیشت نیستم؟» پسرک سرش را به نشانهی تایید تکان داد."
4
قولی که نگه داشته شد – Page 4
"«پس پاشو برو یه کیک کوچولو بگیر تا منم کادوت رو بدم.» پسرک با تعجب پرسید: «واقعا برام کادو گرفتی؟» دخترک خندید: «آره دیوونه. یه چیز جادویی که همیشه یادت باشه.»"
5
قولی که نگه داشته شد – Page 5
"پسرک با کیک برگشت. دخترک شمعها را روشن کرد و گفت: «چشماتو ببند، آرزو کن و فوت کن!» پسرک چشمهایش را بست و با تمام وجود آرزویی کرد."
6
قولی که نگه داشته شد – Page 6
"«تولدت مبارک!» دخترک هدیهاش را که یک دریمکچر بود به او داد. «سرخپوستا عقیده دارن این انرژیهای منفی رو میگیره و صاحبش رو سالم نگه میداره.»"
7
قولی که نگه داشته شد – Page 7
"پسرک پرسید: «چرا سه تا پر داره؟» دخترک با نگاهی عمیق گفت: «بعدا میفهمی. فقط قول بده هر اتفاقی افتاد، این رو از خودت جدا نکنی. قول؟» پسرک با اطمینان گفت: «قول.»"
8
قولی که نگه داشته شد – Page 8
"دو سال بعد. پسرک در خیابانی خلوت رانندگی میکرد. ذهنش غرق در خاطرات بود و با آهنگ غمگینی که پخش میشد، زمزمه میکرد: «صبوری میکنم هر بار، یه حسی تو دلم میگه... دلت آروم گرفت آخر... ولی پیش یکی دیگه.»"
9
قولی که نگه داشته شد – Page 9
"ناگهان، صدای بوق ممتد ماشینی او را از فکر بیرون کشید. «حواست کجاست؟ ماشینو بپا!» اما دیگر دیر شده بود. صدای ترمز، برخورد شدید و سکوت."
10
قولی که نگه داشته شد – Page 10
"صدای آژیر آمبولانس در فضا پیچید. در میان شیشههای شکسته و فلز در هم پیچیده، دریمکچر با سه پر رنگیاش، بیتوجه به رد خون، زیر نور چراغهای گردان، آرام میرقصید. قولی که نگه داشته شد."