رادین و هیولاهای عنکبوتی fantasy story for 7-12 years children in Persian featuring exciting themes

Story Details

Age Group
Language

رادین و هیولاهای عنکبوتی

Story Pages

1

Page 1

"رادین از پنجره اتاقش به بیرون نگاه می‌کرد که ناگهان آسمان تاریک شد. موجودات سیاه و ترسناکی شبیه عنکبوت، با چشم‌های قرمز و درخشان زیاد، در حال پایین آمدن از آسمان و تار تنیدن روی شهر بودند."
2

Page 2

"رادین با سرعت از اتاقش بیرون دوید و فریاد زد: «مامان ندا! بابا سینا! هیولاها حمله کردن!» مامان ندا با نگرانی به سمت او آمد و او را در آغوش گرفت."
3

Page 3

"بابا سینا با چهره‌ای مصمم به آن‌ها پیوست. او گفت: «وقتشه که بهشون نشون بدیم با خانواده‌ی قهرمان‌ها طرفن! رادین، آماده‌ای؟» رادین سرش را با شجاعت تکان داد."
4

Page 4

"هر سه لباس‌های ابرقهرمانی خود را پوشیدند و به خیابان رفتند. هیولاهای عنکبوتی غول‌پیکر همه جا بودند و تارهای چسبناک سیاهی را در سراسر ساختمان‌ها می‌تنیدند."
5

Page 5

"یکی از هیولاها به سمت آن‌ها حمله‌ور شد. مامان ندا سریع یک سپر انرژی درخشان درست کرد و جلوی حمله‌ی هیولا را گرفت. او فریاد زد: «رادین، باید نقطه‌ضعفشون رو پیدا کنی!»"
6

Page 6

"رادین با دقت به تارهای غول‌پیکری که شهر را پوشانده بود نگاه کرد. متوجه شد که بعضی از رشته‌های تار، درخشان‌تر از بقیه هستند و شبیه به حروف انگلیسی هستند."
7

Page 7

"او با هیجان به سمت پدرش دوید و گفت: «بابا! روی تارها حروف انگلیسی نوشته شده! من می‌تونم بخونمشون! T, G, H, I, L.» بابا سینا با تعجب به حروف نگاه کرد."
8

Page 8

"رادین لحظه‌ای فکر کرد. او به یاد کلاس زبان انگلیسی‌اش افتاد. این حروف به هم ریخته بودند! او با چشمان درخشان فریاد زد: «فهمیدم! این یک معماست! کلمه‌ی درست می‌شه LIGHT!»"
9

Page 9

"رادین که قدرت کنترل نور را داشت، دستانش را بالا برد و تمرکز کرد. او با تمام توانش، کلمه‌ی LIGHT را با نوری خیره‌کننده در آسمان تاریک نوشت."
10

Page 10

"وقتی آخرین هیولا هم ناپدید شد، بابا سینا کنار رادین آمد و دستش را روی شانه‌ی او گذاشت. «آفرین پسرم! تو با دانشت شهر رو نجات دادی.» رادین لبخند زد. او فقط یک ابرقهرمان نبود، او یک ابرقهرمان باهوش بود."
رادین و هیولاهای عنکبوتی | Gemini Storybook Gallery